کد مطلب:314062 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:203

روی آجرهای داغ از درد می نالیدم
جناب آقای احمد شاهپوری ارانی، استاد دانشگاه آزاد اسلامی، مرقوم داشته اند:

سال 1330 شمسی و ماه ذیحجه بود. مراسم بزرگ حج نزدیك می شد. در بین طلبه های حوزه ی علمیه ی نجف از قدیم مرسوم بود كه از نجف تا كربلا پیاده به قصد زیارت دوره ای حركت می كردند. البته درخور ذكر است كه این زیارت به صورت گروه گروه انجام می گرفت و مسیر حركت هم از كنار شط كوفه صورت می گرفت، كه هم سرسبز و هم دارای نخلستان و خانه های مسكونی بود و از راه ماشین رو به علت شنزار بودن و نداشتن قهوه خانه و سایر امكانات، مسافرت فقط با ماشین آن هم در میان شنزارها امكان پذیر بود، آن زمان راه میان نجف تا كربلا آسفالت نبود. خلاصه به ناچار كاروانها پیاده می بایست از كنار شط كوفه آن هم روزی 4 فرسخ راه می رفتند و شب را اطراق نموده سپس به راه ادامه می دادند.

در آن سال ما یك گروه از طلاب در معیت حضرت آیةالله شیخ آقابزرگ تهرانی (ره) صاحب الذریعه از نجف عازم كربلا شدیم. ایشان در آن زمان امام جماعت مسجد شیخ طوسی بود و اكثر علما و زهاد به ایشان اقتدا می نمودند. به هر حال همراهی با



[ صفحه 461]



ایشان، یك شانس بزرگ و سعادت غیرمترقبه ای برای ما بود. بالأخره شب عرفه به كربلای معلی رسیدیم و وارد یك مدرسه ی علمیه شدیم.

این حقیر در بدو ورود به كربلا مریض شدم و علت مریضی هم پیاده روی در آفتاب و عرقچاشدن بود. باری، كمردردی شدید گرفته و قادر به حركت نبودم. از آن طرف همه ی همراهان در تدارك اعمال شب عرفه و غسل شب عرفه و زیارت مخصوص عرفه در حرم سیدالشهدا علیه السلام برآمدند و از بنده غافل شده همه رفتند. اول شب بود. هوای كربلا صاف بود و ستارگان در آسمان می درخشیدند. من هم از درد به خود می پیچیدم، كه ناگهان چشمم به گنبد و بارگاه قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام افتاد. گرفتار درد شدید كمر، و به حالت غریب و تنها، بالای پشت بام مدرسه روی آجرهای داغ از درد می نالیدم، چشمم به حرم قمر بنی هاشم علیه السلام افتاد، خیلی به زبان عامیانه و بدون تشریفات اشكم جاری شد و چند كلمه به زبان فارسی خطاب به حضرت عرض كردم:

آقا، سلام، من یك طلبه ی غریب هستم كه به قصد زیارت شما در شب عرفه، از نجف آمده ام، همه ی رفقای من به زیارت موفق شدند ولی من از فیوضات این شب محرومم، اگر بنده را شفا دادید ممنونم و اگر امشب مرا شفا ندادید دیگر اسم شما را نخواهم آورد. چون هر كسی حاجتی دارد، ما وی را به در خانه ی شما هدایت و سفارش می كنیم، حال من به شما محتاجم.

خلاصه، یك لحظه نفهمیدم خواب بودم یا بیدار، مثل اینكه كسی به من گفت چرا حرم نمی روی، بلند شو به دوستانت ملحق شو! یك مرتبه به خود آمدم، بلند شدم، دیدم صحیح و سالم هستم، مثل اینكه اصلا مریض نبوده و كمردردی نداشته ام! وضو گرفتم، كتاب مفاتیح الجنان را برداشته و به حرم رفتم و مراسم شب عرفه و زیارت مخصوصه ی امام حسین علیه السلام را با سایر دعاها انجام دادم. در اثنای زیارت دوستانم را در حرم دیدم، گفتند: مگر تو مریض نبودی، حالت خوب نبود؟! گفتم: بهتر شدم و شفا گرفتم. این بود كرامتی كه خود از این خانواده ی عصمت و طهارت سلام الله علیهم اجمعین مشاهده كردم.



[ صفحه 462]